دفتر مقالات (شماره هفتم، شهریور و مهر 92)
آیا شما خودشناخته، کنجکاو-دوگانه[1]
هستید؟
این ناهمگونی را چگونه یافتهاید، جذاب و یا شورشی؟
منتشر شده در تاریخ 25 ژوئن 2013، توسط دکتر "جرمی شرمن"
برگردان ژوبین رها
این یک سوال جنسی نیست اما همچنان بشدت سوالی خصوص در زمینه ویژگی
شخصیتی اساسی میباشد.
چه زمانی شما در تفکراتتان پی به یک ناهمگونی بردید، آیا در این مورد
کنجکاو هستید؟
هنگامی که فردی در مییابد که شما دو موضوع متضاد را بیان میکنید،
آیا شما فکر میکنید که، "خب حالا این موضوع جالب است، من موظف هستم تا
چیزهایی را از طریق بررسی موقعیت دو کیفیتیام (دو طرفهام) بیاموزم؟"
یا اینکه آیا ناخودآگاه سمت دیگری را نگاه میاندازید، موضوع را عوض
میکنید، ناهمگونی را منکر میشوید، روحیه مبارزهطلبی خود را بخاطر گستاخیاش
تمسخر میکنید، یا تنها صحبت را به آب و هوا میکشانید؟
من از حامیان کنجکاوی-دوگانه خودشناخته هستم، اما پس از آن کنجکاو-دوگانه
هستم. یک کنجکاو-دوگانه خودشناخته بودن همیشه برای من خوب بوده است. بیشتر 450
مقالهای که در اینجا[2] نوشتهام پاداش غنی من
برای تجسس در ناهمگونیهای خودم میباشد، که بیان یا باورمند بودن به دو موضوع
متضاد را به خودم گوشزد میکند.
بسیاری از ما ادعا میکنیم که خودشناخته کنجکاو-دوگانه هستیم. بنظر میرسد
که نشانهای از ذهن باز میباشد که در فرهنگ ما فضیلتی بحساب میآید که همه ما میخواهیم
ادعا کنیم که دارای آن میباشیم. من به چنین خودتملقگوییها عقیده ندارم. برای
من، آنچه که ما را هدایت میکند اصل نیست، بلکه قیمت است؛ چقدر میارزد و چه چیزی
به ما میدهد.
اگر شما فواید قابل اطمینانی را از کنجکاو-دوگانه بودن خودشناخته بدست
نخواهید آورد، دلیلی وجود ندارد که شما هرگز بهای چنین کنکاشی را بپردازید. در
برخی حلقهها بخود آمدن در خصوص ناهمگونیهایتان بسیار هزینهبر است، مانند فرهنگهای
خشن که در آنها بروز اولین نشانه ناهمگون بودن شما مانند این است که با لکه خونی
در یک سلسله مراتب خطرناک بازی کنید. مردم آماده حمله هستند، مانند اینکه اگر شما
در مورد موضوعی متناقض باشید، شما دروغگو، احمق، بازنده و یکی از بیدستوپاهای
مسابقات تلویزیونی خواهید بود. این بهای بسیار سنگینیست که باید پرداخته شود و
بسیاری از ما گهگاه پرداختش کردهایم بطوری که اگرچه ما تمایل داریم که مدعی کنجکاو-دوگانه
بودن خودشناخته باشیم، اما اطمینان نداریم که میتوانیم از پسش بربیاییم.
من شانس این را داشتهام که در برخی حلقههای آکادمیک نادر که قاتل
نیستند مراوده داشته باشم، در جایی که چشم گروههای تحقیقاتی بر جایزه بود، ما بر
سوالات تمرکز کردیم و نه بر وضعیت، همه ما خواستار و قادر به اثبات مواردی هستیم
که ناهمگونیهایمان بروز میدهند، خواهان این هستیم که آنها را به یکدیگر نشان
دهیم و بدون از دست دادن موقعیت آنها را اکتشاف کنیم. من برای 20 سال عضوی از یک
تیم تحقیقاتی بودهام که بخاطر ندارم در آن حتی برای یکبار هیچ کدام از ما به
دیگری انگی بچسباند و صحبت را به یک رقابت سلسه مراتبی بیاندازد. من خوشاقبال
هستم. بنا بر آنچه دیدهام بسیاری از مراودات آکادمیک بسیار بیشتر از آن خشن
هستند.
و هنوز افراد دانشگاهی باید بهتر بشناسند، حداقل در تئوری. تاریخ روشنفکری
به راستی با نوشتههای "افلاطون" اوج گرفت، این اولین مرتبهایست که ما
میتوانیم فردی را ردیابی کنیم که در زمان واقعی و بر روی کاغذ (در واقع پاپیروس)
خود را میشناسد، بنابراین ما میتوانیم ناهمگونیهایش را بشناسیم و از آنها
بیاموزیم. "هوم"[3] میگوید: "حقیقت
از بحثهای میان دوستان سرچشمه میگیرد"، که میتواند شامل دوستانه رفتار
کردن با خود در زمانی که در خصوص موقعیت خود از طریق معاینه نفس بحث میکنید، هم
باشد.
علم بطور گستردهای ناهمگونیها را در تلاشی برای مدلهای همواره بهتر
گونهای که مسائل هستند، زیر و رو میکند، مدلهایی که باید با مدلهای بهتر که ما
باید کشفشان کنیم، عقب رانده میشوند. ما افراد دانشگاهی و دانشمندان خوب میدانیم
که ایدههای جدید از درون کشاکشهای بین ایدههای موجود بوجود میآیند. همانطور که
فیلسوف "هگل" برای همین ادعایش معروف است، ما از میان برخورد ایدههایمان
و مذاکرات نتیجهبخش مابین آنها پیشرفت میکنیم: یک استدلال (نظریه)، ضد استدلال
(نظریه نقیض) و بحث نتیجهبخش، بینش (استنتاج)های جدیدی را بوجود میآورد.
بنابراین شما اگر قادر نباشید اشاره کنید که نظریه و نظریه نقیض شما
با هم برخورد دارد، اگر نتوانید بگویید که: "بلی، من حدس میزنم که در آن
مورد دو نظر دارم." نمیتوانید به یک
استنتاج جدید برسید.
البته، همگی ما در مورد موضوعات دارای دو نظر هستیم. اعتراف به اینکه
در مورد مسالهای شما در دو راهیِ تصمیمگیری هستید، آغاز یک کنکاش است و خودش
شکست بای-کیوریاسیتی[4] نمیباشد.
اما بودن بر سر دوراهیِ تصمیمگیری میتواند احساس ناپایداری ایجاد
کند و اگر شما فکر میکردید که نظرتان در خصوص موضوعی ثابتتر باقی مانده است، این
موضعگیری در ابتدا تواضع است. زمانی که فکر میکنید که حقیقت را بیان میکردهاید
در حالی که بر روی یک سکوی محکم برنامهریزیشده به جای سکویی لرزان ایستاده
بودید، احتمالا در برابر سکوی لرزان مقاومت میکنید و هر چیزی میگویید تا ثبات
قدم را بدست بیاورید. زمانی که ناهمگونیتان را به چالش میکشید، ممکن است واکنش
دفاعی ناگهانی و سریعی را با گفتن جملات زیر احساس کنید:
"مشخصا شما منظور من را اشتباه دریافتهاید." (تماما مشکل
از شماست، من که فرد باهوشی هستم.)
"چه، یعنی من مجبورم مراقب کلمه به کلمهای که به شما میگویم
باشم؟!" (تماما مشکل از شماست، شما فرد بدی هستید.)
"خب، شرط میبندم که شما هم ناهمگون هستید." (نسخه بزرگسالانه
این جمله "می دانم که شما ناهمگون هستید، اما من چه هستم؟!")
"هی، هیچکس واقعیت را نمیداند، تنها در جستجوی راز هستند"
(نوع بیان روشنفکرانه گفتن ساکت شو.)"
و یا اینکه ممکن است تنها نظر مخالف خود را تکرار کنید، از این طرف و
آن طرف بگویید تا طرفِ بحثتان را خسته کنید تا بگذارد برود.
دلایل بسیاری وجود دارد که ممکن است احساس کنیم قادر نخواهیم بود به
برخورد ایدههایمان توجه داشته باشیم. اگر برای پیش رفتن در طول روز بستگی به انتخاب
بین دو ایده متفاوت دارید، اگر آنها دیوارهای حامل پشتیبان احساستان نسبت به خود
هستند و یا شما را قادر میسازند تا شغلتان را حفظ کنید و یا خانوادهتان را شاد
نگه دارید، بسیار سختتر خواهد بود که بطور عقلانی کنجکاو-دوگانه باشید؛ اما
همچنین اگر شما اعتقاد دارید که تفکراتی که تا بحال داشتهاید، برای شما این حق را
بدست آورده که ادعا کنید صحیحترین حقیقت را یافتهاید، -نیازی به تفکر بیشتر نیست-
شما فکر خواهید کرد که از کنجکاوی-دوگانه عقلایی، فارغالتحصیل شدهاید!
یکی از مشهورترین خطوطی که کنجکاوی-دوگانه درونگرایانه را پیشنهاد میکند،
این فرم اف اسکات فیتزجرالد[5] است:
«آزمایش یک هوش درجه اول، توانایی نگاه داشتن همزمان دو ایده متضاد در
مغز میباشد و همچنان توانایی عمل کردن را حفظ کردن...»
تعداد کمی از افراد میدانند از آنجا به کجا میروند، گرچه:
«...فردی که باید، بعنوان مثال قادر باشد تا ببیند که اشیاء ناامید
هستند و هنوز به این عنوان شناخته میشوند که خودشان را وارونه کنند. این فلسفه در
اوایل بزرگسالیام شکل گرفت، زمانی که غیر محتمل و ناپسند را دیدم، اغلب
"غیرممکن" به واقعیت میپیوست.»
آنچه که خوب است اما جایی که از اینجا میروم نیست، فیتزجرالد، حقیقتا
تنها هنوز یکی دیگر از آن تشویقهای "تنها انجامش بده" جامع پیشنهاد میدهد
که من تنها از روی عدم خلوص به آن معتقدم.
برای کنجکاو-دوگانه درونگرایانه، این موضوع در خصوص نگه داشتن همزمان
دو ایده متضاد در ذهن و تصمیمگیری آنچه در آن مورد باید انجام داد، میباشد و
همچنین چگونگی استنتاج که میتواند به معنای همراهی با یک ایده و یا دیگری باشد،
یا برخی استنتاجهای دوگانه، اما به هرحال چه چیز توانایی روبرو شدن از چهار سمت
با این واقعیت را دارد که شما آنها را ترجیح میدهید نگه دارید تا اینکه اخبار
انحراف ناهمگونی خود را منعکس سازید. این نوعی هوش درجه اول است که من تحسین میکنم
و شوقش را دارم.
[1] Bi-curious: لغتی تخصصی در زمینه گرایشهای
جنسی و عاطفیست که معادلی در زبان فارسی برای آن نیافتم، اما اشاره به کنجکاوی.دوگانه
در گرایش به دو جنس موافق و مخالف دارد، بنابراین از واژه کنجکاوی-دوگانه استفاده کردم.
http://www.psychologytoday.com/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر