فرهنگسرای اقلیت: باشگاه نویسندگان (شماره هفتم، شهریور و مهر 92)
برایت از درون قلبم واژه میگزینم، واژههایی کهنه که به تکتکشان رنگ امروز زدهام.
دستت را که میگیرم همه ناتوانی هایم را در خلسه با تو بودن فراموش میکنم. تو که هستی انگار «بودن» هم برایم حکمی لاجرم میگیرد.
برای تو مینویسم از صبحهای گنگ دیروز که هنوز چشم نگشوده به چشمان غرق در خوابت خیره میشدم و آرزو میکردم که ای کاش خواب مرا ببینی.
برای تو از تو مینویسم که چگونه بودنت بر هر چه بودن غلبه کرد.
برایت از دیروز و ترسهای مشترکمان میگویم: ترس بی تو ماندن... ترس با تو بودن
تا که خوب به یاد بیاوری که دیروز تاب با هم بودنمان را نداشت و سالها برای «ما» بودن جنگیدیم
گرچه همیشه نجنگیدیم... ولی هر گاه هم که نجنگیدیم پنهان شدیم.
برایت از جوانیام، جوانیات و هزار شوق مینویسم که در کشاکش این جنگ غبار گرفت.
ولی باور دارم که بهترین لحظه هایمان همان جنگیدنها بوده است و بس!
برایت از امروز مینویسم که در پشت این چهره آرامم چه امیدها و چه شورهایی که نهان نیست!
از آغوشی که گشودهایم بر باد که بیاید و ما را با خود به فردا ببرد.
از تمناهای دستهایمان به لمس مستمر آرامش
نه نشد... باید برایت از نو بنویسم...!
و به قول سید علی صالحی:
حال همه خوب است،
اما تو باور نکن
امید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر