فرهنگسرای اقلیت: باشگاه نویسندگان (شماره هفتم، شهریور و مهر 92)
با خیالت نمیشود جنگید، خواب شاید برابرش باشد
دست خواب از خیال خالی نیست، کاش دست برادرش باشد
توی چشمم نگاه کن آقا، حس من را چرا نمیفهمی؟
گرچه چیزی نگفتهام اما، چشم باید زبان سرش باشد
اجتماعی سرودنم کافیست، گفتن از درد بودنم کافیست
شاعر عاشق شدست و جایز نیست، فکر غمهای دیگرش باشد
گفتم عشق عاقل است یا جانی، گفت شاعری و جوان نمیدانی
باید این خندههای طولانی، قسمت درد آورش باشد
گرچه زردم جوانه خواهم زد، گفتم اما شنید یا نشنید
باغبان فکر کرده لازم نیست، فکر گلهای پرپرش باشد
خاموش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر