دفتر مقالات (شماره ششم، تیر و مرداد 92)
هویت کوئیر و امر تنانه 1، پارت 7
پرسش از نامدلولِ تن: تن نیر به قول هگل، در سبدِ کنایهای ابدی در اجتماع لغزیده است؛ با پیچیدگیها و ابهامهایش در قابی از معنا، که فلوطینیان و دیگر خواردارندگانِ امر تنانه، به تابوتِ ذهناش فرو کاستهاند. قابی که از آن، پشتِ هیجانِ پارادایمهای جنسی/ جنسیت، چیزی جز استراتژی ظواهر و إستایلها و نمودهایش باقی نگذاردهاند. آیا میتوان از هویتِ معطوف به تن سخن گفت؟ با کدام تعریف میتوان عطر مرگ را از امرِ تنانه حاشا کرد و زدود؟ تنِ کوئیر کجایِ جغرافیایِ هویت و رخدادِ خودآگاهیِ او ایستاده است؟ تن؛ همین سازهی مصرفی؟ همبستهی تاریخِ برهنهگی که ماشینِ نعوظ و اینفوگرافی پورنو، سایه به سایهاش تعقیب میکنند؟ انحناهایش را برجسته و کالبدِ تهیاش را در ویترینِ کالاوارگی و تاس اروتیزهی اجتماع به إستحاله میکشانند؟ یا آن تن که در چرخهی مصرف تا اُبژهی متجسدِ انتقام خود را بر میکشد و عریانیاش را هم مرزِ دهشت و برهنهگی عورِ مرگ، از اضطراب و آشوب و هراس لبالب و سیراب کرده است؟
مرز مماسِ تن با ذهن یا روان بلکه برتر با ناخودآگاهِ جمعی کجاست که این گونه هماره درونِ ماتریکس خود چندان ملتهب است که از خود جز اروتیزمی سیاه در آرشیوِ فربهِ تنانهگی نلغزانده است؛ چیزی که باتای اسیکزوژنیساش میخواند از بس که رنگ دوگانهگی از چهرهاش فرو ناشستنی است .
ریز رعشههای این دوگانهگی چنان بر آینهی ابهامهای امر تنانه دویده است که گویی این سکوتِ ملتهب، باید همهی پژواکهای نیروهایی را که میدانِ سنسورهایش را بحرانی کردهاند، فسیل کند؛ چرا که زیر شبکهی اقتصادِ تناسلی و کلیشههای کدگذارِ تن، امر تنانه را حتا رمقی برای رقابت با همین سوژههای افلیجِ ذهن نمانده است؛ برای همین یا با دالهای روسپی و هرزگی و پتیارگی نشانهشناسی میشود یا رعشههای خفیف مرگ و تشویش را زیر پوشش سرکوب با مغز و خون و استخوانش باید که آشنا کند و هاشورِ سایههایش را با سکوتِ شب و تنهایی خوراک دهد! رهگیری رمز این حکایت در خلوتِ کدام دالها، این چنین بکر روی پوشیده است؟
راست این که بیکران بودن، دست کم هنوز کسوتِ ناراستی بر اندام آدمی است با این پیشنه که بر پیشخوانِ تاریخ سنگینی میکند. رخوتِ کرانمندی سراپایِ ساحلنشینانِ خشنود را درمینوردد و بر پهلوهایشان چربی بار میکند. فالوس اعظم، تکینه سلولهای بیکرانهگی را چنان تلخ و لزج و عفونتبار بر ذائقهی بشری ترکانده و به انهدام کشیده است که این افقِ به خون تپیده، مدفوعهای کرانمند ذهناش را جز در مستراح تن به تخلیه ننشیند؛ چونان همهی اُبژههای کرانمند که تاوانِ تقابلی را وام میگذارند که روح و خدا و کفهی متافیزیک بر آنها تحمیل کرده است؛ هر اُبژهی ناکرانمند به شکلی تاوانِ تنگیِ مقعدِ بشری را باید بپردازد وقتی که دهلیز رودههایش از جهاز هاضمهی نهنگِ حقیقت تراشیده و تهی است. وگرنه سائیدگیِ معنا در لبههای ساحتِ تن، چه توجیهی تواند داشت وقتی در جنگلِ معنایِ آدونیس نقشِ پایِ او نیز چون ریشههای جاودانهگی در بیشهی خمیازههای بیکرانهگی گم و ناپیداست.
در این جنگل اگر تفرجی کرده باشید دریافتهاید که برهنهگی -که غایتِ بیزینسِ پورنوگرافی است- در این جایگاه، تازه ابتدایِ تن است، آستانهی رازناکی او؛ در گاهِ گشایش هیدگری او به افقهای آنارشیستی و سورئال تن؛ همین انگشتان، در ساحلِ اقیانوس تن پای دراز کردهاند، یا بوسه؛ چیدنِ پیدایِ میوهای ناپیداست از شاخهی لبی که بر تالار حقیقت کمر خود را خمانده است. آیا این یادآور خندهی مدوسا نیست که آلن سیکسر بدن را هرچه باشد چیزی میداند نه قابلِ توصیفتر از خدا، روح یا هر غموض متافیزیکی دیگر در رسوبگاهِ سایههای قد کشیدهات؟ آیا این کانونِ بحرانی، این نقطهی ترومایِ هنجار نیست که مرلوپونتی، همهی احساسات بشری بلکه همهی تقلاهایِ متافیزیک و شطرنج او با نقابدارِ آسمانی را هم، جسممندانه و در پیچ و تابِ تهوعِ رودهها به ساحتِ تاویل چون تاسی از احتمالاتِ فانی در همسایهگی پروستاتات میفرساید؟ و ماهیچههای معنا را از درون، لخت بر بازویِ عضلاتِ موتور میل پخش و مهندسی میکند؟
با این حال با این گرانشی که از این دخمهی مخوف فوران میکند در پارتِ پیشین دیدیم که رخدادِ دلوزی، فراروَی از ساحتِ علیتهای جسمانی را پیشا چشم میآورد که نیش و لب از گرداب چاکراهایِ تنانه سبک سازد تا مگر إگو و دیفراکسیونهای لوگوس را به میدانِ رویارویی با رویدادِ بزرگ و دیگریِ تحمیل شده پرتاب دارد.
این سطح مماسِ و هماره ملتهب، به بدنی سیال و آزاد تن میکشاند که زیر پوست و پیهی سیاستهای لیبیدوئی بدن، خود را به سطحی از یک کارکتر پویا و زایا و پرسونایِ هنجارگذار نزدیک میکنند که دیگر به مدلولی از بدنِ صرف و استراتژی استایلها فروکاستنی نیست؛ بر این بنیاد، بدن در یک پروژهی ناتمام، محصور و تعریف میشود در پاساژی از استنشاقِ نیروها، چیزها، ابژهها و واژهها و از روزنههای این کوزهی تن فربهی میگیرد و دست بر گردنِ معشوقِ ناپیدا میاندازد و این گونه با فراروَیاش از مقعدِ دهشتِ رودهای و صفرِ ساختار، دوباره به بیکرانهگی آغازینش میل میکند به انبساطِ حقیقیش تا در آنیموسِ یونگیاش مگر لختی بیارامد و غضروف بگرداند.
و این بار دیگر این لبهای حقیقت است که جانبِ شاخِ نباتِ آن میوهی ناپیدا، انحنا و انعطاف پیدا میکند. بازی کلید خورده است با همهی چال و چلنگرش و چپاول اُرگاسم بر پیکرهی این کنایهی ابدی به شکوفه مینشیند و خارج از اقتصادِ تناسلی و کور جنسیها، کُدهایِ بدنِ آزاد را در بوطیقایِ نامدلولِ هویتِ کوئیر در سطح و پدیدار اجتماعی به نمایش میگذارد و در چرخهی سازهی مصرفیاش، همان جا که کالاوارگی او به کلکِ رقم خزیده است؛ پهلوئی دیگر از خود روی در جانبِ افشاء میگذارد! آن گونه که ریحانه محمدی در «زهیر» ترسیمش کرده است که تاریخ مجسمِ تنانهگی در مکارهی مصرف و اغوگری است: «میراث اقیانوس/ ایستاده بر سکویِ حراج و عروج»
کمر راست کرده و باسن تهی کرده بر پروژهی ناتمامش در خاکستری که جز با شیهههای سوزانش روی در اشتعال نمیگذارند مغز زمین را. از سیر این پروژه در حیطهی نامدلولهاو گذارش به حیطهی کنش و هنجار، هم چنان سخنها داریم و بادهها در تکِ این تاکِ جوهرناک.
تا پارتهای بعدی که ژرفاهایِ تنانه را با سطح رخداد مماس به هم بر یکدگر سنجاق کنیم.
هویتِ کوئیر و امرتنانه2، پارتِ 8
بدن، نه در سمپتومهای کالبدشناسانهاش بلکه در مرزهایِ فروپاشیِ و تکوینِ هویت اش؛ در غلافها و ماسکهای آکنده از تهدید و مرزهایِ جنون و تنگناهایِ زبانی و سکسوآلیتهاش؛ مرزهایی هماره زیر هجوم؛ زیر یورشِ التهابی بیوقفه از استنشاقِ نیروهایِ روی در تضاد با مقعدِ میدانیاش؛ یورش ورطه؛ ورطهی سکوت، سکوتی سوگوار که باید رختِ سیاهِ نژاد و تبار و قبیله را، جامهی کبود حافظه و تاریخ فلج شدهاش را، از تن چون پوست، سلاخانه به نزع افکند «تا مگر به پلهی ابتدائیِ تن، پای ساید -به برهنهگی- ابتدایِ تن در جنگل معنایِ آدونیس؛ که با رازورانهگی هویت او هم مرز است، نه درکِ سمبولیستیاش از إنحناهایِ دالانها و تالارهایِ پورنویِ تنانه، که سیاهچالِ جهانیِ او در عصر مدرن گشتهاند و قنداقِ آرزوهایش را یک سره میپیچند تا مبادا رسوباتِ گدازانِ از پاساژ این هویتهای آتشفشانی، فوران کند.
هویتِ تنانه؛ چنان که جانبِ اُبژه، نامعنا و نامدلولها معطوف شود؛ مرزهای امر اجتماعی در او پیچیده و بنیادها را با دهانهی آتشاش درمی نوردد؛ همان گونه که امپراتوریِ روح با تکانههای تن و به جوش افتادنِ سردابّ خشکیدهی آرزوهایش، روی در کسوف میگذارد؛ آری میتوان از هویتِ تنانه و دامنهی پوششاش به دفاع خاست؛ اما نه تنی که تنها در امتدادِ شبکههای عصبیِ جهان چهره میریزد که دیروز در تاندومهای شعاع فالیکِ دالّ اعظم، ران میکشید و باسن صاف میکرد و امروز در رشتههای عصبی انفورماتیک گربه رقصانی میکند؛ تا مگر سایه هایش را خیس از عطشِ تسکینناپذیر تن تا ساحلِ نهرهایِ هنجار خزانده و تعمید دهد.
همان که بر سپهرِ معادلاتِ چنین جهانی، پای بر پلهی ابتدایی تن -برهنهگی- سائیدی؛ به پایان همین سوژهی رقم خوردهات سلام کردهای؛ در این بازی همهی کنشهای تنانه تا در تهِ مقعد مصرف مبادله نشوند و اینرسیِ اُبژگیشان را در مرزهایِ لهیدهی تن و جان، هدر ندهند؛ تیرکِ سیرکِ خونینِ این فستیوالِ هر روزه، بر سرت آوار نمیشود؛ حالا لازم هم نیست، لخته لخته جگر تف کنی تا از این تئاتر بیولوژیکیِ تن محور تف شوی! اینجا کدهای معدهی سیلیکونیِ تمدن، بیدرد و خونریزی سزارینات میکنند و طرفه این که در دفع تو به همان اندازه که در بلعات دچار زحمت شدهاند هم انرژی هزینه نمیکنند؛ حال چون بحث تنانهگی است یکی از این کدها رو به زیردرشت بین تحلیل میبریم، تعریف من از این بازار مکارهی تنانهگی چنین است: «پشت این ویترین، نقطهی انجمادِ افسون، پایان تن است» خواه در ساحتِ جنسیت یا قلمرو تبلیغات و مُد، یا اسطورهسازی از بتمنها، سوپر استارها و زامبیهای هالیوودی؛ خلاصه در جهانِ مک لوهانی، تن انسان چیزی بیشتر از اندامهای جنسی برای جهان نیست، که ارگاسم تو نیز در امتداد منطق جسمانی و سودآوری لاس وگاسهایش باید که سر به تجزیه فرو آرد، بیش از این معنایی برای امر تنانهات تعریف نمیشود؛ میتوانی در منطقه الفراغ عصر مدرن و تنگناهایِ نفسگیر زندگی در بارها، کلابها روی سِنها، ذیل بهرهمندی کامل بله کامل، از حقوق تنانه، پای کوبی بر ویرانههای خسیس زمان و مفعولیِ شرارهی خیامی که با چپاولِ دم، تا میتوانی در مغاکِ قطبیِ افسون در انجماد و یاسایِ یائسهگی، نلغزی و امر ممکن را در مسلخ فرسایش ذبح نسازی؛ چرا که دراینجا تِرم افسون، زبانِ گذار به مبادلهای سافت در پدیدارهایِ جنسی است؛ چیزی که با سازههای نارکوسیسِ -بیحسسازهایِ- مک لوهانی پشتیبانی میشود و با همهی ویبراتورهایِ ادیپی ذهنت نیز قابل جایگزینی است تا از شعاعِ جاذبهی مُد و چرخهی مصرفی تن در فرهنگ سرمایه به بیرون از منطق احتمالاتِ افسون اوت نشوی، که در آن صورت مثل بُرادهی آهنی که از میدانِ مغناطیسش خنثی شده، از کرانهی مقعدِ دفع اجتماع، فرو میریزی و استحاله میشوی در حاشیههای صنعتیِ مدرنیته، مثل سوسکهای باروز حشرههای کافکایی، لیبلهایت را نهایتا میپذیری که بوسه زنی و با لیسیدنِ میلههای فوکویی مراقبت و نظارتِ خوگیرانه، به خلسه اُفتی؛ در حفرهای از نظامِ مرگ، یا آرشیوِ اُبژه ها، در سبدِ قزلآلاهای براتیگان صید شوی، تا که دهانههای ملتهبِ تخیلت، تا بُنِ جان، آغشتهی طعم قلابها بماند و بماند!
حالا باز بپرسید: هویتِ تنانهی کوئیر در کجای تاریخ و جغرافیایِ معنا ایستاده است؟ زیر کدام دندانه و لایههای خفقانزا و اصلا چرا کنار نام ولگردها و لمپنها و معتادها و جذامیها و یا حتا کنار شاعرها و عارفانه ها؟ پاسخ از بودریار: «در فرهنگِ إغواء، معنا تنها با افسون است که آسیبپذیر میشود والسلام!» تمامیِ استراتژیهای تنانه، در چنین فرهنگهایی بر دفعِ اُبژهها و نامدلولها به وسیلهی ساز و کار افسون و طلسم متمرکز شدهاند چرا که با دستکاری نمودها و رمزگانهای جنسیتی و تنانه، همهی بنیادها و همهی مرزهایِ اجتماعی، درمعرض خطر، هم مرز با تهدید و برانداختنی تصور میشود. اینجاست که باید گوش چسباند بر زمین بایر و برهوتِ هویتی که زوزهی گرگی از مقعدش محبوسانه مدام نویز میریزد که: «زود است تا جهان جایِ زیستن شود» و منطق افسون، تن به گفتمانِ تفاوتی کشاند که پایش بیرون از دایرهی گریم و مُد و صنعتِ آرایش و پودرها و آمپولهای هورمونساز است؛ تفاوتی که آلترناتیوها و ریلهای معنائیاش هنوز زیر یک غلتک اجتماعی و فردی از سرپیچیهای رادیکال پای ندواندهاند.
از همین جاست که جغد مینروا، باید تنهایِ تنها، به دل تاریکیهای ابداع و کشف و طرحافکنی از عیار خویش و رج زدن به هاشور معنا حمله برد و از پاره سوختهی امیدهای بر صلیب فرازشدهاش، گوشتِ ققنوسِ خاکستر شدهاش را به نیش حیات کشد و بگوید: «این تن من است بخوریدش». حرف رویائی مسیح و شام آخرش.
پارتهای بعدی این نوشتار میکوشد در تجزیهی این ابداع ها، پیش رود ابداعِ نامدلول ها.
مسعود ایرانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر