باشگاه نویسندگان (شماره یکم، شهریور و مهر91)
-کجا میری؟
تعجب و عصبانیت توی صدای بابام بود اما بدون توجه بهش با همون شلوارک و دمپایی زدم بیرون. فقط به یک نخ سیگار و دوتومن شارژ فکر می کردم. تا آروم بشم، تا بهش زنگ بزنم. سرکوچه با دیدن مغازه بسته متوجه ساعت شدم. یک و نیم ساعت مکالمه و ذهن درگیر، عبور زمان رو ازم گرفته بود. حالا مجبورم با همین شلوراک و دمپایی تا سر خیابون اصلی برم. مثل همیشه مغازه اکبر آقاست که یک ِ شب به بعد هم بازه.
-سه نخ وینستون عقابی بده.
فقط مگنا نخی داشت. دوست ندارم یه پاکت وینستون بگیرم. با همون فندک ِ آویزون ِ در ِ مغازه یه نخ آتیش میزنم و بهش زنگ میزنم اما جواب نمیده. از خودم می پرسم چرا جواب نداد؟ به خودم دلداری میدم. شاید تو این ده دقیقه خوابیده، شاید هم حوصله بحث نداره، نمی دونم. می پیچم توی کوچه مون و یکباره با دیدن سایه یه نفر تو کوچه خشکم میزنه. با صدای پسرونه ای میپرسه: «ترسیدی داداش». از تو تاریکی درمیاد و صورت سفیدش مثل منبع نور برق میزنه. ادامه میده: «آتیشتو میدی؟». سیگارمو میارم جلو تا سیگارشو روشن کنه. دستش رو میزاره رودستم و سیگارشو روشن میکنه. داغی خاصی پوست دستمو می سوزونه. میپرسه: «تو هم آقات نمیدونه سیگاری ای؟». یه پوز خند میزنم و تکیه میدم به دیوار.
-سیگاری سیگاری که نیستم.
کف پای راستمو میزنم به دیوار، اونم رو پاهاش میشینه زمین. میگم: «امشب داغونم. این اولین باریه که واسه خودم سیگار میگیرم. تا الان با بچه ها کشیدم». میزنه زیر خنده و میگه: «پس از الان سیگاری هستی». منم می خندم. بعد به شوخی میگم: «پس خلافتو میاری تو کوچه ما».
- آقام می دونه ولی جلوش نمی کشم.
تا حالا اسمشو نپرسیدم. اون شبی که تو ساختمونشون دعوا شد دیدمش. از اون موقع به بعد سلام و علیک داریم. همیشه موهاشو فشن می کنه اما امشب با این موهای بهم ریخته و شلوار کردی یه جور دیگه شده. سر شونه و بازوهاش از رکابی پاره و کثیفش به من هیجان میده.
-راستی اسم منو میدونی؟ رضا
می خنده و میگه: از کجا بدونم؟ منم امیر
با صدای اساماس گوشی رو از جیبم می کشم بیرون. خودشه، نوشته «الان گفتم اما چند شبه دارم بهش فکر می کنم. از روز اولی که دیدمت یکی دیگه رو دوست داشتم. نمی تونم به تو وفادار باشم، ببخشید و خواهش می کنم همین جا تمومش کن».
هنوز پاییز نشده اما لرز گرفتم. بدون مقدمه بهش میگم: «میشه منو بغل کنی». دستاشو میندازه دور گردنم و با صدای گرم و عاشقونهای میگه: «بیا بغل خودم».
شایان.میم
edamash chi?
پاسخحذف